وبلاگ شخصی مجید بابایی

مشاوره کسب و کار

وبلاگ شخصی مجید بابایی

مشاوره کسب و کار

رقابت

چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۰۵ ق.ظ

کلاه‌فروشی روزی از جنگلی می‌گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. کلاه‌هایش را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه‌ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد، تعدادی میمون را دید که کلاه‌ها را برداشته‌اند.

فکر کرد که چگونه کلاه‌ها را پس بگیرد. در حال فکرکردن سرش را خاراند و دید که میمون‌ها هم این کار را کردند. او کلاهش را از سرش برداشت و دید که میمون‌ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. پس این کار را کرد. میمون‌ها هم کلاه‌ها را به ‌طرف زمین پرت کردند. او همه‌ی کلاه‌ها را جمع کرد و روانه‌ی شهر شد.

 

سال‌ها بعد نوه‌ی او هم کلاه‌فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه‌اش تعریف کرد و تأکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان ماجرا برایش اتفاق افتاد.

او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون‌ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون‌ها هم این کار را کردند. در نهایت کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون‌ها این کار را نکردند.

یکی از میمون‌ها از درخت پایین آمد و کلاه را از سرش برداشت و پس‌گردنی محکمی به او زد و گفت: «فکر می‌کنی فقط تو پدربزرگ داری!»

 

برای این‌که در صدر رقابت قرار گیریم، باید در جست‌وجوی شیوه‌هایی بهتر و متفاوت‌تر باشیم. کاری که امروز از انجام آن نتیجه می‌گیریم، شاید فردا نتیجه ندهد....

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی