وبلاگ شخصی مجید بابایی

مشاوره کسب و کار

وبلاگ شخصی مجید بابایی

مشاوره کسب و کار

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

۰۶
بهمن

بگذارید پیش از هر چیزی یک تجربه ذهنی با هم داشته باشیم: برای لحظاتی خود را به صورت جوجه تصور کنید داخل تخم مرغ یا به دوران جنینی برگردید و بازگردید به داخل رحم. هم جوجه و هم جنین هر دو موجود زنده است و هر دو ادراک دارند اما آن ها چه چیزی واقعا از این جهان درک می کنند آن ها از دریچه ای تنگ و بسیار محدود به این جهان می نگرند. این جهان سر جای خودش هست اما آن چه آنان درک می کنند بسیار ناچیز و بسیار محدود و گاهی اشتباه است.

پارادیم ها یعنی مجموعه ای از پیش فرض ها و پیش دانسته ها و ارزش ها که به عنوان یک چارچوب فکری، روی تحلیل و تصمیم گیری ما تاثیر عمیق دارند. ما از پنچره هایی به نام پارادایم ها به دنیا نگاه می کنیم. اما گاهی اوقات پارادایم شیفت (تغییر پارادایم) رخ می دهد و پنجره ای جدید به روی ما گشوده می شود:

یک مثال معروف در حوزه پارادایم شیفت توسط کوپرنیک در تاریخ علم رقم زده شد. تا آن زمان، زمین مرکز عالم بود و همه چیز به دور آن میچرخید. اما ناگهان معادلات تغییر کرد و مشخص شد که داستان کاملا متفاوت است! این زمین است که دور خورشید می‌چرخد! علاوه بر آن حتی خورشید هم مرکز عالم نیست!

 

بنابراین دنیا پر است از سرزمین های نامکشوف و حقایق ناشناخته اما این ما هستیم که با ذهنیت محدود و پارادایم های کهنه خود به این دنیا نگاه می کنیم. اما تغییر پارادایم، از سخت ترین کارهای جهان است! در غیر این صورت اگر تغییر پارادایم کار راحتی بود معمولاً مردم روزی 3 بار پارادایم خود را تغییر می دادند!

 

👌تحلیل راهبردی

برای تغییر پارادایم سه تکنیک کاربردی ساده قابل پیشنهاد است:

1-از کلمات ویرانگر استفاده کنید. تمام پارادایم ها در برابر «چرا» ضعیف هستند. هر گاه با موضوعی برخورد کردید از جمله این که  خودروها چهارچرخ دارند یا رستوران ها چرا فقط غذا می دهند از خود بپرسید چرا؟

 

2-از ناآگاهی و معصومیت استفاده کنید! افرادی را به کار بگیرید که اصلا با آن موضوع آشنا نیستند. آن ها چون ذهن شان خالی است به راحتی می توانند پیش فرض های شما را شناسایی کنند و به چالش بکشند.

 

3-از مثال های مخالف استفاده کنید. زمانی که ما داخل یک پارادایم هستیم یکی از بهترین ها برای ایجاد ترک در باور خودمان و دیگران ارایه مثال های مخالف است. مثلا ما باور داریم که فلان محصول را نمی توانیم اینترنتی بفروشیم. شما می توانید مثال هایی را بیابید که در نقطه ای دیگر همین محصول را اینترنتی فروخته اند یا یک آزمایش کوچک انجام دهید که نشان دهد می شود آن محصول را اینترنتی فروخت.

  • مجید بابایی
۰۵
بهمن

در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید

 

اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان 5 کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می‌دانست.

 

تحلیل راهبردی :

هر فردی خود را ارزیابی می‌کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی‌توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید «هستید». اما بیش از آنچه باور دارید «می‌توانید».

  • مجید بابایی
۰۴
بهمن

 

لبخندتون لوگو شماست،

شخصیتتون بیزینس کارت شماست،

حسى که آدمها بعد از هر برخورد با شما میگیرن علامت تجارى شماست.

 

  • مجید بابایی
۰۳
بهمن

تنها دلیل بقا و افزایش جمعیت گربه ها بازاریابی است.

فرض کنید در محله شما دویست خانه وجود دارد ، و محله شما قلمرو زندگی پنج گربه است.

فرض کنید که شما یک جوجه کوچولو برای فرزندتان خریده اید و آن جوجه را در حیاط رها می کنید.

برای چند دقیقه وارد ساختمان می شوید و چشم از جوجه بر میدارید!

احتمالا هنگام بازگشت به حیاط اثری از جوجه نخواهید یافت و جوجه بیچاره توسط یکی از گربه های محل ربوده شده و نوش جان خواهد شد.

 

جالب اینجاست که اگر در هریک از خانه های محل هم در نگهبانی از جوجه ها کوتاهی شود ، ظرف چند دقیقه سرنوشت جوجه همان است که بود!

 

در حقیقت و به عبارت ساده تر گربه های محل، همواره تمامی قلمرو خود را بصورت تمام وقت رصد می کنند و هیچ تغییر مرتبط با حوزه فعالیت آنها از چشمان تیزبین گربه ها مخفی نخواهد ماند.

 یعنی گربه ها طی یک برنامه منظم و مدون همواره ما را زیر نظر دارند و خیلی اوقات که ما تصورش را هم نمی کنیم ساکت و آرام از لای شاخ و برگ گیاهان یا روی دیوار نظاره گر ما هستند.

 

استراتژی گربه ها ، حضور دائم است و شاید این استراتژی یکی از دلایل بقای این پلنگ های خانگی است.

 

💡بی تردید الگوی استراتژی گربه می تواند در مارکتینگ هم مورد توجه قرار گیرد.

 

🎖گربه ها به دلیل اینکه در یک خانه هیچ وقت جوجه ای را ندیده اند ، آن خانه را از لیست بازبینی خود حذف نمی کنند ، برای آنها هر خانه در هر زمان یک شکارگاه بالقوه است و در روز چندین و چند بار به آنجا سر می زنند .

 

🎖ترجمه این عمل گربه ها در زبان بازاریابی یعنی :

هر شخص حقیقی یا حقوقی می تواند همواره برای شما امکان ایجاد یک بازار جدید را فراهم کند.

 

🎖پس به دلیل اینکه مدتی است از شما خرید نکرده است او را از لیست مشتریان خود حذف نکنید و ارتباط خود را با او حفظ کنید.

 از این پس وقتی چشمتان به چشمان گربه محله افتاد ، به چشمان او خیره شوید ، حتما متوجه برق شیطنتی که در چشمان اوست خواهید شد.

  • مجید بابایی
۰۲
بهمن

کلاه‌فروشی روزی از جنگلی می‌گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. کلاه‌هایش را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه‌ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد، تعدادی میمون را دید که کلاه‌ها را برداشته‌اند.

فکر کرد که چگونه کلاه‌ها را پس بگیرد. در حال فکرکردن سرش را خاراند و دید که میمون‌ها هم این کار را کردند. او کلاهش را از سرش برداشت و دید که میمون‌ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. پس این کار را کرد. میمون‌ها هم کلاه‌ها را به ‌طرف زمین پرت کردند. او همه‌ی کلاه‌ها را جمع کرد و روانه‌ی شهر شد.

 

سال‌ها بعد نوه‌ی او هم کلاه‌فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه‌اش تعریف کرد و تأکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان ماجرا برایش اتفاق افتاد.

او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون‌ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون‌ها هم این کار را کردند. در نهایت کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون‌ها این کار را نکردند.

یکی از میمون‌ها از درخت پایین آمد و کلاه را از سرش برداشت و پس‌گردنی محکمی به او زد و گفت: «فکر می‌کنی فقط تو پدربزرگ داری!»

 

برای این‌که در صدر رقابت قرار گیریم، باید در جست‌وجوی شیوه‌هایی بهتر و متفاوت‌تر باشیم. کاری که امروز از انجام آن نتیجه می‌گیریم، شاید فردا نتیجه ندهد....

  • مجید بابایی
۰۱
بهمن

در یک رستوران، یک سوسک ناگهان از جایی پر می‌زند و روی لباس خانمی می‌نشیند. آن خانم از روی ترس شروع به فریاد زدن می‌کند. او وحشت‌زده بلند می‌شود و سعی ‌می‌کند با پریدن و تکان دادن دست‌هایش سوسک را از خود دور کند.

 

واکنش او مسری بود و افراد دیگری هم که سر همان میز بودند وحشت‌زده می‌شوند. بالاخره آن خانم موفق می‌شود سوسک را از خود دور کند. سوسک پر می‌زند و روی لباس خانم دیگری نزدیکی او می‌نشیند. این بار نوبت او و افراد نزدیکش می‌شود که همین حرکت‌ها را تکرار کنند!

پیشخدمت به سمت آنها می‌دود تا کمک کند.

 

در اثر واکنش‌های خانم دوم، این بار سوسک پر می‌زند و روی پیشخدمت می‌نشیند.

 

پیشخدمت آرام می‌ایستد و به رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه می‌کند.

زمانی که مطمئن می‌شود، سوسک را با انگشتانش می‌گیرد و به خارج رستوران پرت می‌کند.

در حالی‌که قهوه‌ام را مزه مزه می‌کردم، شاهد این جریان بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد.

 

آیا سوسک باعث این رفتار هیستریک شده بود!

 

اگر اینطور بود، چرا پیشخدمت دچار این رفتار نشد؟

چرا او تقریبا به شکل ایده‌آلی این مسئله را حل کرد، بدون این‌که آشفتگی ایجاد کند؟

 

این سوسک نبود که باعث این نا آرامی و ناراحتی خانم‌ها شده بود، بلکه عدم توانایی خودشان در برخورد با سوسک موجب ناراحتیشان شده بود.

 

من فهمیدم این فریاد پدرم، دوستم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من می‌شود، بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت می‌کند.

 

این ترافیک بزرگراه نیست که من را ناراحت می‌کند، این ناتوانی من در برخورد با این پدیده ‌است که موجب ناراحتیم می‌شود.

 

⭐️من فهمیدم در زندگی نباید واکنش نشان داد، بلکه باید پاسخ داد.

 

⭐️آن خانم‌ به اتفاق رخ‌داده واکنش نشان داد، در حالیکه پیشخدمت پاسخ داد.

⭐️واکنش‌ها همیشه غریزی هستند در حالی‌که پاسخ‌ها همراه با تفکرند.

⭐️این مفهوم مهمی در فهم زندگی است. آدمی که خوشحال است به این خاطر نیست که همه چیز در زندگیش درست است. او به این خاطر خوشحال است که دیدگاهش نسبت به مسائل درست است

 

به زندگیت سخت نگیر...

 

یکی در ۲۳ سالگی ازدواج میکند و نخستین فرزندش  را ۱۰ سال بعد به دنیا می آورد.

یکی دیگر در ۲۹ سالگی ازدواج میکند و نخستین فرزندش را سال بعدش به دنیا می آورد.

یکی در ۲۵ سالگی فارغ التحصیل میشود ولی ۵ سال بعد کار پیدا میکند و یکی دیگر در ۲۹ سالگی مدرک میگیرد و بلافاصله کار مورد علاقه ی خود را پیدا میکند.

یکی در ۳۰ سالگی رییس یک شرکت میشود و در چهل سالگی فوت میکند و یکی در ۴۵ سالگی رئیس شرکت میشود و تا ۹۰ سالگی عمر میکند.

 

تو نه از بقیه جلوتری نه عقب تر.

تو در زمان خودت زندگی میکنی،پس آرام باش.

از زندگی لذت ببر،خودتو با کسی مقایسه نکن و در لحظه زندگی کن و ایمان داشته باش که نه خوشی های دیگران ابدی هست و نه سختی های تو..

  • مجید بابایی